خاطرات بارداری مهر 96

ساخت وبلاگ

امروز میخوام یکم با دخختر نازم حرف بزنم همونی که روز و شب بهش فک میکنم و ثانیه هارو میشمارم تا روز دیدنش برسه .اینم عکس اولی که تو دلم ازت گرفتم.

این روزا حدود 6 ماه و چند روزمه .دلم میخواد زود تر به دنیا بیای البته نه اینک سلامتی تو برام ممهم نباشه ها اما به شدت سنگین شدم روحیم یکم خرابه و نفس کشیدن برام سخت شده یکم. بابا وحید جون همش منو بیرون میبره میگردونه میگه دلم میخواد وقتی ذخترم تو دلته حالت خوب باشه بخندی. اصلا با من هیچ بحث و ناراحتی نمیکنه همیشه زود گذشت میکنه چون دلش میخواد این 9 ماه به خیر و خوشی بگذره.خیلی چیزا هست میخوام از خریدای سیسمونیت بهت نشون بدم کلی لباس مارک و غیر مارک برات خریدم و کلی چیزای قشنگ. بابا وحید میگه دختر من پرنسسه باید بهترین چیزارو تنش کنه.امید وارم وقتی بزرگ شدی و این عکسارو دیدی خودت هم خوشت بیاد. بیشتر تابستون رفتیم باغچه عمو محمد اینا و تو استخر شنا کردیم اونم با آب خیلی سرد امیدوارم دخر خوشگلم سردش نشده باشه.خیلی از باغ عمه سمیه اینا و ویلای چمستانش تو این تابستون خاطره داریم. اصلا ماجرای باردایم هم بعد رسیدن از چمستان به بابا جونت گفتم.خلاصه همه چیز مثل همیشه سورپرتیز بود.

چنتا عکس قشنگ از داداش آروین و باغ عمه سمیه اینا.

تابستون امسال خیلی خوب بود یاسمن هم دانشگاه قبول شد و رشته روانشناسی تهران مرکز.مهناز تز ارشدش رو دفاع کرد و کلی افتخار کسب کرد.آروین هم صبحا میره مهد کودک و برای من کلی کمکه که کارای خونه رو میکنم.

هر روز نعمتی است از سوی خداوند بزرگ پس بیایی�...
ما را در سایت هر روز نعمتی است از سوی خداوند بزرگ پس بیایی� دنبال می کنید

برچسب : بارداری, نویسنده : frooznamehf بازدید : 327 تاريخ : جمعه 3 آذر 1396 ساعت: 1:24