این روزا روزها خیلی سریع میگذره ومن به روز زایمانم نزدیک میشم،
دکترا گفتن چون قند خونم بالاست و دیابت دارم با مصرف انسولین ، باید رو زایمان سزارین فکر کنم.البته من راضیم.با حساب کتاب خودم باید اواخر فروردین زایمان کنم، خیلی شوق دارم از طرفی هم نگرانم.این نگرانی شاید تا لحظه تولد با منه،
دیروز رفته بودیم خونه مامان بزرگ و مهمونشون کوشا پسر عمه شیرین بود، وای خدا چقدر این بچه دوست داشتنیه، خوردنیه، وقتی نگاش میکردم فقط به این فکر میکردم که یعنی میشه یه روز پسر منم اینجوری تو بغلم باشه، منم براش جون بدم، این روزای آخر خوابای عجیب و غریبی میبینم، پسرم به دنیا اومدنت یه اتفاق قشنگه تو زندگی منو بابایی، بابات که مسرم پسرم از دهنش نمیوفته.
پسرم .... صدا کردنت شاید آرومم میکنه، به امید خبرای خوش.
هر روز نعمتی است از سوی خداوند بزرگ پس بیایی�...برچسب : نویسنده : frooznamehf بازدید : 232